For no reason...
I was cleaning my files and came accross this poem. There is no special reason to post it, except that I like the poet (Ebtehaj) very much. It is also noteworthy that my favorite caligrapher, Javad bakhtiari, has a valuable collection of work only from his poems.....And I have that collection in Iran...You see the pattern? Poet...Poem..caligraphy... nostalgia?
كاروان))
ديرست ، گاليــــا ! درگوش من فسانه دلدادگي مخوان !ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه !ديرست ،گالـيــا !به ره افتاد كاروان .
عشق من و تو ؟...آه اين هم حكايتي ست ...اما ، در اين زمانه كه درمانده هر كسياز بهر نان شب،ديگر براي عشق و حكايت مجال نيست !
شاد و شكفته در شب تولدت تو بيست شمع خواهي افروخت تابناك،امشب هزار دختر همسال تو ، ولي خوابيده اند گرسنه و لخت ، روي خاك...
زيباست رقص و ناز سر انگشتهاي توبر پرده هاي ساز ،اما ، هزار دختر بافنده ، اين زمان با چرك و خون سر انگشتهايشان جان مي كنند در قفس تنگ كارگاه ...از بهر دستمزد حقيري كه بيش از آن پرتاب مي كني تو به دامان يك گدا !
وين فرش هفت رنگ كه پامال رقص توست از خون و زندگاني انسان گرفته رنگ ..در تار و پود هر خط و خالش : هزار رنجدر آب و رنگ هر گل و برگش : هزار ننگ ...
اينجا به خاك خفته هزار آرزوي پاك اينجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار كودك شيرين و بي گناه چشم هزار دختر بيمار ناتوان ...
ديرست ، گالـيــا !!هنگام بوسه و غزل عاشقانه نيست هر چيز رنگ آتش و خون دارد اين زمان ..هنگامه رهايي لبها و دست هاست عصيان زندگي ست...
در روي من مخند !شيريني نگاه تو بر من حرام باد !بر من حرام باد ازين پس شراب و عشق !بر من حرام باد تپش هاي قلب شاد !
ياران من به بند :در دخمه هاي تيره و نمناك باغشاه ،در عزلت تب آور تبعيد گاه خارك ،در هر كنار و گوشه ي اين دوزخ سياه ...
زودست ، گاليــا !در گوش من فسانه دلدادگي مخوان !اكنون زمن ترانه ي شوريدگي مخواه !زودست ، گاليــا ! نرسيده ست كاروان ...
روزي كه بازوان بلورين صبحدم برداشت تيغ و پرده تاريك شب شكافت ،روزي كه آفتاب، از هر دريچه تافت ،روزي كه گونه و لب ياران همنبردرنگ نشاط و خنده گمگشته بازيافت ،من نيز باز خواهم گرديد آن زمان سوي ترانه ها و غزلها و بوسه ها ،سوي بهاران ، بهارهاي دل انگيز گل فشان ،سوي تو ، عشق من !!!...
هوشنگ ابتهاج ( اسفند 1331)
ديرست ، گاليــــا ! درگوش من فسانه دلدادگي مخوان !ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه !ديرست ،گالـيــا !به ره افتاد كاروان .
عشق من و تو ؟...آه اين هم حكايتي ست ...اما ، در اين زمانه كه درمانده هر كسياز بهر نان شب،ديگر براي عشق و حكايت مجال نيست !
شاد و شكفته در شب تولدت تو بيست شمع خواهي افروخت تابناك،امشب هزار دختر همسال تو ، ولي خوابيده اند گرسنه و لخت ، روي خاك...
زيباست رقص و ناز سر انگشتهاي توبر پرده هاي ساز ،اما ، هزار دختر بافنده ، اين زمان با چرك و خون سر انگشتهايشان جان مي كنند در قفس تنگ كارگاه ...از بهر دستمزد حقيري كه بيش از آن پرتاب مي كني تو به دامان يك گدا !
وين فرش هفت رنگ كه پامال رقص توست از خون و زندگاني انسان گرفته رنگ ..در تار و پود هر خط و خالش : هزار رنجدر آب و رنگ هر گل و برگش : هزار ننگ ...
اينجا به خاك خفته هزار آرزوي پاك اينجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار كودك شيرين و بي گناه چشم هزار دختر بيمار ناتوان ...
ديرست ، گالـيــا !!هنگام بوسه و غزل عاشقانه نيست هر چيز رنگ آتش و خون دارد اين زمان ..هنگامه رهايي لبها و دست هاست عصيان زندگي ست...
در روي من مخند !شيريني نگاه تو بر من حرام باد !بر من حرام باد ازين پس شراب و عشق !بر من حرام باد تپش هاي قلب شاد !
ياران من به بند :در دخمه هاي تيره و نمناك باغشاه ،در عزلت تب آور تبعيد گاه خارك ،در هر كنار و گوشه ي اين دوزخ سياه ...
زودست ، گاليــا !در گوش من فسانه دلدادگي مخوان !اكنون زمن ترانه ي شوريدگي مخواه !زودست ، گاليــا ! نرسيده ست كاروان ...
روزي كه بازوان بلورين صبحدم برداشت تيغ و پرده تاريك شب شكافت ،روزي كه آفتاب، از هر دريچه تافت ،روزي كه گونه و لب ياران همنبردرنگ نشاط و خنده گمگشته بازيافت ،من نيز باز خواهم گرديد آن زمان سوي ترانه ها و غزلها و بوسه ها ،سوي بهاران ، بهارهاي دل انگيز گل فشان ،سوي تو ، عشق من !!!...
هوشنگ ابتهاج ( اسفند 1331)
Labels: Houshang ebtehaj, Iran, Javad bakhtiari, Nostalgia
9 Comments:
سلام چکامه
شاعر بزرگ ما چنانکه ضرورت زمانه بود عشق و احساسات فردی را کنار می گذارد و می گوید:
دیرست...... به ره افتاد کاروان
و پس از تشریح اوضاع و ضرورت ها و با امید به آینده می گوید:
زودست......نرسیده ست کاروان
او می داند که رسیدن صبح حتمی ست و مژده می دهد :کمی صبر کن
با سپاس
Beautiful poem! Thanks for sharing.
وبلاگ خيلي خواندني يي بود خوشحالم كه پيدايش كردم
Thanks for your comment, it was really helpful.
Dear Masoud. Thank you so much for your comment.
Dear Marjan. Thank you so much for visitng me my friend.
Hello Arash. Nice to see you here. It is such a pleasure to see new visitors :-)
Salam Chakameh Jan:
Baba, where are you? I miss you! I hope you have recovered from your cold and that your spirits are good. Please say something!
Salam Nazy joon. How nice of you to ask. I recovered from cold, but have had a bad week. My spirits are not good at all :-)
Post a Comment
<< Home