Friday, June 02, 2006

a new poem

نان را از من بگیر اگر می‌خواهی
هوا را از من بگیر، اما
خنده‌ات را نه.

گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می‌کاری،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می‌کند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می‌زاید.

از پس نبردی سخت باز می‌گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی‌هیچ دگرگونی،
اما خنده‌ات که رها می‌شود
و پروازکنان در آسمان مرا می‌جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می‌گشاید.

عشق من، خنده تو
در تاریک‌ترین لحظه‌ها می‌شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری‌ست،
بخند، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.

خنده تو، در پاییز
در کناره دریا
موج کف آلوده‌اش را
باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من،
خنده‌ات را می‌خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخ
کشورم مرا می‌خواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ
خیابان‌های جزیره، بر این پسربچه کمرو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم می‌گشایم و می‌بندم،
آنگاه که پاهایم می‌روند و باز می‌گردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خنده‌ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.

پابلو نرودا / احمد پوری

1 Comments:

Blogger Amir said...

very very nice . I loved it :0)
A-

16:35  

Post a Comment

<< Home

http://www.webstats4u.com/s?id=4087915